اصولاً وقتی واژه ی " سیاست " در ذهن آدم ها می آید ، آن را غول بی سر و پایی می پندارند که هرگز شناخته شدنی نیست . سیاستمدار هم کسی است که لباس این غول را به تن کرده است و وارد دنیای غول ها شده است و سیاست مداری هم ، جنگ غول هاست که کار هر کسی نیست . خلاصه ، برداشت عوام از سیاست و سیاستمدار این است . اما براستی چنین است ؟! . در کشورهایی که بازیهای سیاسی بر اساس لیاقت و انتخاب و انتصاب انجام می شود ، دسترسی به پازل های سیاسی گرچه مشکل است اما ممکن است و گروه زیادی از مردم بر اساس برخی نقشه ها می توانند سر از اوضاع سیاسی آن کشورها در آورند و پیش بینی کنند که چه اتفاقی در حوزه ی فلان مساله ی سیاسی رخ خواهد داد . اما در افغانستان !
در افغانستان ، دو مشکل است : یکی همان بحث غول و جنگ غول ها که کار شناخت سیاست و پازل های سیاسی را در این کشور سخت کرده است . دوم اینکه در افغانستان آنان که وارد حوزه ی سیاست شده اند ، بر اساس لیاقت و شایستگی و انتخاب نبوده است و نیست ! پس چگونه مردم بیچاره ( عوام یا عوامِ تا حدودی چیز فهم ) بتوانند سر از مسایل سیاسی در این کشور درآورند !
من اگرچه سیاست خوانده ام و مسایل تئوریک سیاست را خوب امتحان داده ام ، اما باز هم حوزه ی سیاست افغانستان ، چیزی نیست که به این آسانی ها بتوان درباره اش سخن گفت ، چه رسد به تجزیه و تحلیل و تفسیر ! . همین مساله باعث شد که در این چند روز ، این دوست را به قول معروف " به گپ بگیرم " . جریان ها و اتفاق های تاریخی افغانستان را یادآوری می کردم و از ایشان درباره ی علل و عوامل آن سوال می پرسیدم ؛ درباره افراد و عناصر سیاسی مختلف و نقش آنها در رویدادهای خاص ، توضیح می خواستم و او هم با سعه ی صدر و بسیار روان جواب می گفت .
روز سوم و به عبارتی روز آخر ، بس که دانستنِ جزئیات برخی رخدادهای زشت سیاسی در افغانستان آزارم داد ، عاصی شدم و گفتم : " استاد ! یعنی چه ؟ این که شد بازی " . ایشان با تبسمی که از روی درد بود گفت : " بازی نه ! قمار بازی . سیاست در افغانستان قماربازی است و سیاستمداران ، قماربازان چیره دستی هستند که خوب می دانند چگونه قمار بزنند . در حین قمار ، ممکن است با یکدیگر معامله کنند و صحنه ی قمار را به هم بزنند ؛ ممکن است مصالحه کنند و قمار را متوقف کنند ؛ ممکن است به خاطر بُردن در قمار ، حریف را بکشند ؛ حتی ممکن است بسیار آرام برای صحنه سازی ، بر سر جان تماشاچیان ( مردم ) معامله کنند و اینها همه در حالی است که تماشاچیان ( مردم ) هرگز متوجه این معامله ها و مصالحه ها نمی شوند " .
آن چیزی که من را اشفته کرد ، حرفی بود که ایشان در خاتمه ی یک داستان سیاسی گفت . بحث از " خط دیورند " و دشمنی های پاکستان و افغانستان بود و اینکه چقدر پاکستان در حق افغانها ظلم کرده است . این دوست خاطره ای تعریف کرد که یکی از فرماندهان جهادی یک روزی در یک جایی ، مُهر ( تاپه ی ) کنسولگری پاکستان را از جیبش کشید و به یک نامه یا کاغذی مُهر زد . این یعنی قماربازی با پاکستان و مصالحه با آن کشور بر سر مردم و خاک افغانستان ! . این چه دشمنی است که جناب فرمانده جهادی و والی فلان ولایت ، آن قدر با آنها نزدیک و دوست است که مُهر کنسولگری شان را در جیب دارد ؟ اما در ظاهر ، پاکستان ، دشمن خونی افغانستان است ! .
دانستم که سیاست در افغانستان نه تنها غول نیست ، بلکه قمار کثیف و ابلهانه ای است که خیانت تنها هنر آن است ؛ خیانت به خاک و مردم ! و سیاستمداران مثل موش های خائنی هستند که زیر خاک ، مشغول دزدیدن و خوردن پنهانی اموال دیگران هستند . گرچه سر در آوردن از کار موشی که در زیر خاک می خزد ، سخت است اما اگر آدم دقیق باشد ، به راحتی می فهمد دیواری که گوش دارد موش دارد ؛ و افغانستان گوشه های بی شمار دارد ، فقط کافی است گوشه هایش را بشناسی بعد به راحتی می توانی قضایا را تجزیه و تحلیل کنی .
سید محمد عارف حسینی
18 / 8 / 1391